باز در دام بلاي تو فتاديم اي پسر

شاعر : سنايي غزنوي

بر سر کويت خروشان ايستاديم اي پسرباز در دام بلاي تو فتاديم اي پسر
بر اميد دانه در دام او افتاديم اي پسرزلف تو دام است و خالت دانه و ما ناگهان
گاه با فرق و دو لب بر خاک و باديم اي پسرگاه با چشم و دل پر آتش و آب اي نگار
همچو عقرب دستها بر سر نهاديم اي پسرتا دل ما شد اسير عقرب زلفين تو
تا ز غم بر رخ ز ديده خون گشاديم اي پسراز هوس بر حلقه‌ي زلفين تو بستيم دل